ارسال شده در یکشنبه 87/12/25 ساعت 2:3 ع توسط mo_sa
یک شخص وارد تیمارستان می شود و دیوانه ای کتاب به دست می بیند
به او می گوید چرا تو را به اینجا آوردند
می گوید: من سیصد صفحه کتاب نوشتم اما من می خواستم آنرا چاپ کنم که از من ایراد گرفتند و نگذاشتند من کتابم را به چاپ برسانم
-:مگر چه شده؟نام کتابت چیست؟
-:صدای پای اسب.
-:صفحه اولش را بخوان.
-:باشه
پیتیکو پیتیکو پیتیکو پیتیکو پیتیکو .......
-:صفحه ی 267 را بخوان
-:باشه
کلیدواژه ها : طنز ,
مطلب بعدی :
مظلومترین فصل خدا بود زمستان