ماجرای درگیری خونین عاشورا از صبح تا نزدیک غروب ادامه داشت ، امام حسین (ع) عصر عاشورا به شهادت رسید و خیمه ها را عصر عاشورا غارت کردند و آتش زدند ، به این ترتیب شب بسیارغم با ر و جگر سوز در پیش بود ، شب شام غریبا ن ، از یک سو بدنهای پاره پاره و سر جدا روی خاکها افتاده ، از سوی دیگر بانوان و کودکان مصیبت زده ، پراکنده ی بیابان ها شده ،و امام سجاد (ع) زیر یک خیمه نیم سوخته در بستر بیماری افتاده ، که نمی توان سنگینی مصیبت آن شب به خصوص مصیبت زینب (ع) در آن شب را مجسم کرد .
هلال بن نافع (که جزء سربازان دشمن بود) می گوید: در نزدیک حسین(ع) ایستاده بودم، می دیدم که آن حضرت به خود می پیچید، سوگند به خدا هرگز کشته ی آغشته به خونی ندیده بودم که چهره ای بر افروخته و نورانی مانند چهره ی حسین (ع) داشته باشد، درخشش صورت آن بزرگوار مرا از فکر درباره ی قتل او، بازداشت، در آن حال ، آب طلبید، ولی کسی برای او آب نبرد.
شخص جسوری گفت: تو آب نیاشامی تا از حمیم دوزخ بنوشی.
آن حضرت در پاسخ فرمود:من وارد بر جدم رسول خدا(ص) می شوم و در جوار او سکونت می کنم و از ظلمهایی که از ناحیه ی شما به من رسید به او شکایت می نمایم.
دشمنان به قدری نسبت به آن حضرت خشمگین بودند که گویا خداوند در قلب هیچ یک از آنها ذره ای رحم قرار نداده بود.
عمر سعد فریاد زد: به سوی حسین (ع) بروید و او را راحت کنید.
شمر به سوی حسین (ع) و بر سینه ی آن حضرت نشست و محاسن آن حضرت را با دست گرفت و با دوازده ضربه به سر نازنین آن مظلوم غریب را از بدن جدا نمود.
آه و صد آه که حارث پس از آن گفت وشنید
از ره کین ز کمر خنجر بی داد کشید
هر دو را بست به هم پهلوی هم خوابانید
لب خشکیده، سر هر دو به یکبار برید
سرشان برد و تن هر دو به دریا افکند
جودی غم زده از این الَم از پا افکند
منبع:سوگنامه آل محمد
